-
گوشه نگاهی کن به ما ارباب عالم
پنجشنبه 20 آذر 1399 16:20
هر گوشه از دور ضریحت حکمتی دارد زائر کنارت، سینه ی کم طاقتی دارد دلتنگ یک لحظه زیارت گشته ام... ارباب آه از غم دوریت... هر کس قسمتی دارد لا یأتیَ إلّا رِضاکُم... من گنه کارم شرمنده ام آقا... غلامت حسرتی دارد پشتِ درِ میخانه را گوشه نگاهی کن در می زنم... این دلشکسته حاجتی دارد هیئت برایم عرش اعلای خداوند است یک قطره...
-
تو شکستی دل ما... پس بشنو
پنجشنبه 20 آذر 1399 12:33
سِلْکِ جوان مَردی در این دوران نمی بینم عیب از نگاه دیگران، پنهان نمی بینم رسم رفاقت را به جا آورده ای یا نه! ؟ خود را دگر در خانه ات، مهمان نمی بینم! گفتی که سلمان گونه ای در سیر عمر خود اما در این خُلقت بدان، سلمان نمی بینم یار امامت خوانده ام، هرگز تو را دیگر در زُمرهی یاران آن جانان نمی بینم دشت بهشتی که نشان...
-
ساعت به وقت شهادت حاج قاسم
چهارشنبه 19 آذر 1399 00:16
سردار پر کشید و کسی را خبر نکرد ذکر حسین فاطمه (س) از لب به در نکرد بر تن لباس بندگی محض کرده بود شب را بدون ذکر و نیایش، سحر نکرد کامل نشد خلوص عبادات و بندگی آنکس که بر قنوت صلاتش نظر نکرد حتی ابهت صف دشمن به وقت جنگ یک لحظه بر نگاه شجاعش، اثر نکرد میزد به قلب دشمن و چون شیر صف شکن جنگاوری که کرد، بدون ظفر نکرد...
-
دلداده ایم به یک جرعه ای از جام غم اش
سهشنبه 11 آذر 1399 12:36
از چه ما خسته ی راه یم؟ اگر دل دادیم یا که مشغول گناه یم؟ اگر دل دادیم کس نفهمید که در فتنه ی یک گردش چشم وجهه را از چه سیاه یم اگر دل دادیم صرف شد در طلب پاسخ یک پرسش، عمر که ز تقدیر چه خواهیم؟ اگر دل دادیم ما که دیدیم چگونه نظرش جلوه گر است پس چرا غرق نگاه یم اگر دل دادیم؟ نیست آسوده خیالی به ره کوی وصال همه درحسرت...
-
اَلف قامت مادر شده دال از غصه...
دوشنبه 10 آذر 1399 14:57
اَلِفِ قامتِ مادر شده دال از غصه بسکه در چشم پدر غربت و غم می بیند حمید خان محمدی
-
اللهمَ عَجّل لِوَلیکَ الفَرَج
شنبه 8 آذر 1399 11:31
آنسان که نقش آدمیان بر گِلم زدند ما را گدای کوی وصالت رقم زدند میجوشد از نگاه تو آب حیات خلق یک جرعه بر نگارش لوح و قلم زدند حمید خان محمدی
-
مشق عشق
شنبه 8 آذر 1399 11:30
فکر کن فلسفه ی عشق تو را فهمیدم و تفأل زدم و مشق تو را فهمیدم خانه از روز ازل بر سر من ویران بود قرعه افتاد که سرمشق تو را فهمیدم حمید خان محمدی
-
بی بیِ بحر و بر اَلسّلامُ عَلیک
پنجشنبه 6 آذر 1399 19:12
امشب کبوتر حرمت غرق ماتم است سرهای زائران تو بر زانوی غم است هر که به نام فاطمه نامش نهاده شد سنگ علی(ع) به سینه زد و عمر او کم است حور و ملک به غربت تو گریه می کنند بزم عزا و ماتم تو، عرش اعظم است شیرین شده ست آب قم از خاک مقدمت گویا که در حیاط حرم چاه زمزم است مهمان سفره ی کرمت گبر و مومن است خوب و بد از نگاه...
-
حال ما حالی به حالی ها پر از بی حالی ست
یکشنبه 2 آذر 1399 19:39
همین که از غم دوری، دل از نفس افتاد تمام هستی خود دید، رفته چون بر باد و سوخت دامن تقدیرش از شراره ی عشق شکسته شد پر و بال ش به تیر آن صیاد کنار لیلی اگر نیست دل ،چه چاره کند؟ شمیم عشق و محبت نمیرود از یاد کویر بی علفی شد ز هجر دلدارم خیال من، که زند هر دمی به سر، فریاد ببار از سر لطفت به شوره زار وجود که ذره ذره شود...
-
عرق شرم من از روی سیاهم جاریست
چهارشنبه 28 آبان 1399 20:39
شرمنده ام که مایه ی شرمم برای تو ما را نوشته اند از اول به پای تو نایی نمانده بر دل بی جان و خسته ام صد مرده زنده می شود از یک نوای تو هستند انس و جن سر خان محبتت سرچشمه ی حیات جهان در لوای تو یک گو شه ی نگاه تو ما را شفا دهد درمان شده ست درد همه از دوای تو ما در احاطه ی غم و اندوه می تپیم آخر نشد زَنَم نَفسی در هوای...
-
غم غربت دل ما را سوزاند
شنبه 24 آبان 1399 15:22
آتش عشق تو جاری شده در جان و تنم تربت پاک بقیعت، قبله گاه وطنم خورده نانی سگ ولگرد، ز دستت، پس از این بنویسید مرا کلبِ امام حسنم(ع) روی زیبات شده نقطه و عالم پرگار گَشته ام دور سرت، ذوبِ در این سوختنم سفرهی رزق تو در عالم خلقت پهن است ریزه خوارت شده ام، بی خبر ازخویشتنم به خیالم غزلی آمد و ناگه دیدم سوخت از غربت تو...
-
چه بگویم همه از حال خراب است
پنجشنبه 22 آبان 1399 13:04
آنسان که تو دیدی دل دیوانه ی ما را باجلوه نوشتی همه افسانه ی ما را پیمانه لبالب شده بود از می عشقت کاشوب کشیدی همه می خانه ی ما را اعجاز مسیحاست مگر گوشه نگاهت رویاند دمت، حالت مستانه ی ما را صد شکر از آن نقش گِلی که تو سرشتی چون داده صفا گوشه ی ویرانه ی ما را با روضه ی سر های بریده جگرم سوخت در شعله نهاده پر پروانه ی...
-
آن سان که خار، یارِ گلستان شود گهی
یکشنبه 18 آبان 1399 10:32
آن سان که خار، یارِ گلستان شود گهی مجنون اسیر لیلی دوران شود گهی با اینکه هست کار غلامان، غلامیت نوکر به خیمه گاه تو مهمان شود گهی حتی اگر ز باغ فدک حاصلی نماند رزق بهشت روزی سلمان شود گهی بگذار بی محلیات اهل وفا کنند یک پینه دوز محرم سلطان شود گهی از چشم این و آن چو فتادی غمین نباش هدیه ز مور نزد سلیمان شود گهی گر...
-
همیشه دردمندی مقتضای حالِ مسکین است
یکشنبه 18 آبان 1399 10:25
همیشه دردمندی مقتضای حالِ مسکین است به ساحل سر نهادن عادتِ دریای غمگین است مخواه از من که صحرای صبوری باشم آنجاکه تمام کوهها گفتند: بارِ عشق سنگین است بُوَد عمری که در صبح طلوعش چشم بر راهست دلم آیینهای دارد که بیاندازه خوشبین است من از خرما به سلمان دادن این بیت فهمیدم که بعد از چند صد سال عاشقی یک لحظه شیرین است...
-
گذر زندگی یا یک سفر بی پایان
یکشنبه 18 آبان 1399 09:28
زندگی بود و سفر کردم و تنها ماندم تا که از قافله ی عشق تو هم جا ماندم فکر کن تابش چشمان تو مجنونم کرد بعد از آن بود که هم سفره ی غم ها ماندم کاش می شد به کنارت بنشینم یک شب حبس در خود شدم از ذکر سحر وا ماندم چقدر زود گذشت فصل بهار چشمت باز در حال و هوای شب یلدا ماندم تَرَکی خورده دلم تا که شکست آینه اش لیک عمریست که...
-
من محمد(ص) را دوست دارم
چهارشنبه 14 آبان 1399 14:54
(من تو را بی اثر و معجزه باور دارم دلخوشی ام فقط این است پیمبر(ص) دارم) مرغ مینای صلاتم پر پرواز نداشت جلوه کردی و من از اَشهد تو پَر دارم یک قلم آمد و بر دفتر تقدیر نوشت بنده ی عشقم و از می دو برابر دارم یا علی(ع) گفتم و عشق از سر خط جاری شد اشک شوق ایست که در چشمِ منور دارم و بدانید محال است که تا آخر عمر دست از...
-
کُلُ خَیرٍ فی بابُ الْحُسین عَلَیهِ السّلام
یکشنبه 11 آبان 1399 08:15
در بارگاه شاه، گدا را چه حاجت است؟! بر خلق عالمِین، کرم ش بی نهایت است عیسی(ع) اگر به عرش الهی عروج کرد یک جلوه ی حسین(ع) برایش کفایت است یحیی(ع) که سر بریده ی عشق و فدای اوست آری به جسم و روح، فِنا در ولایت است غرقِ نگاهِ روی کریمانم آرزوست بوسه به بارگاه رفیع ش، سعادت است یک اربعین پیاده روا گشته حاجتم سوسویِ نور...
-
دلتنگ چشمهایش
دوشنبه 5 آبان 1399 18:00
دلتنگ چشمهایش، بر لب رسیده جان ها غرق نگاه گشتیم خیره به آسمان ها درسی گرفته ایم از این روزگار بی رحم تا قدر گل بدانیم در بین زَرنِشان ها تنهاییِ دلم چون دریای پر تلاطم باران خون چکیده از ناله و فغان ها کشتی شکستگانیم از دوری ش بسوزیم هجران او کشیده آتش به آشیان ها باران زده به باغ عمر گران بهایم بر سبزی جوانی جاری...
-
چه روزگار غریبی
شنبه 3 آبان 1399 16:26
به ناله های پر از سوز لاله های غریب نبوده مرهمی از خاکِ لاله زار طبیب چه روزگار غریبی ست، در هوای وصال که پَر کشیده از این دل، رخ قرار و شکیب شب سیاه، ورق زد به روشنایی روز طلوع نور محبت، به وقتِ لُطفِ حبیب ز دست دیده و دل می کشم به سر فریاد خیال منظر چشمش، به خواب کرده نصیب همیشه مرغ دلم پر کشیده از دوری در آسمانِ...
-
لایق دیدار
سهشنبه 29 مهر 1399 16:05
عمریست که همسایه ی این حال خرابیم حسرت زده ی جوشش یک کار ثوابیم خورشید فروزان دلم، رو به غروب است در وادی عشاق، دگر بار، نتابیم هر دم شده جاری، قلم لطف الهی صد حیف که بعد از همه آن لطف، کبابیم انگشت نمای سر بازارِ جفاییم پنهان شده از زخم زبان، پشت نقابیم از شوق وصالِ دل و دلدار زمانه تا روئیت رویش دگر آسوده نخوابیم...
-
منظر چشم
سهشنبه 22 مهر 1399 13:25
خیال منظر چشمت نمی رود از یاد دلم هوای تو دارد که میزند فریاد شکفته غنچه ی نیلوفرانه ات امشب چنان که آتش عشقت، درون سینه نهاد زدم عصا که به دریایِ دل رهی باشد کلیم اگر برسد در هوای عشق آباد به جاده های پر از سنگِ وادی عشاق قدم نهادَم و گفتم که هرچه بادآباد گرفته تاب و توانم، غروب غمبارت اسیر عشق تو هرگز نمیشود آزاد...
-
برزخ جان
شنبه 19 مهر 1399 08:52
در برزخ جان مانده ام، دیگر پناهی نیست ما را به جز گوشه نگاهت، رسم و راهی نیست مُشتی گره کرده از این غم های تکراری دارم بساطی که به جز دریای آهی نیست بارانِ اشکی بر دو چشم خون فشانِ ماست راه نجاتی غیر از آغوشِ تو گاهی نیست آتش مزن با بی محلی ات بر این دل، که در خرمنِ عمرِ گرانم، برگ و کاهی نیست محو جمال یوسفِ مصری،...
-
غرق نگاه
سهشنبه 15 مهر 1399 18:06
در گیرودار خاطره، روی تو دیده ام وز آتشِ نگاه تو صد شعله چیده ام دلبر ندیده ای، چه خبر داری از دلم عمری به راه وصلِ تو یکسر دویده ام یک لحظه آن نگاه تو قلبم جلا دهد در پای قدِ تو، سرِ دل را بریده ام در سینه ام جمال مه ت نقش بسته است بر شعله هایِ سرکشِ عشقت دمیده ام چشمم به خون نشسته و غرق نگاه تو در بزم عاشقیِ تو رنجی...
-
کشتگان راه عشق
پنجشنبه 10 مهر 1399 21:45
رفته بر بادی تمام دودمان، را دیده یی؟ سرکشیِ شعله های آسمان را دیده یی؟ جرعه ای از جام وصل تو دهد عمری ابد در طریق وصل خود، این کشتگان را دیده یی؟ تیر طوفانیِ آن برق نگاهت کشته است خود نشانه رفته یی، قوص کمان را دیده یی؟ جان ناقابل فدای لیلی خود کرده است فخر مجنون شد ولی، جانِ گران را دیده یی؟ در کمینگاهِ کماندارانِ...
-
در آن وقت فرج از روی لطف، اُنظُر الینا...
چهارشنبه 9 مهر 1399 14:06
شکسته قلب من یابن الحسن(عج) گوشه نگاهی به جز کوی وصال تو نمانده هیچ راهی به دنبال چه هستم خود نمیدانم ولیکن به هر جا سر زدم جانا ندیدم جز تباهی اگر چه دامنی آلوده دارم لیک بنگر عزیز مصر هم باشد درون قعرِ چاهی دو صد کوه گنه بخشیده ای هر دم به یک کاه چه سازم ماه عالم در بساطم نیست کاهی نگاه مهربانی کن بر این ذره که...
-
جلوه ی نور
دوشنبه 7 مهر 1399 21:52
درد ما با جلوه ی نور تو درمان می شود در دل دریای ما اینگونه طوفان می شود یک نظر از روی رحمت، پرده اندازد ز چشم قطع علقه از جهانی سهل و آسان می شود حمید خان محمدی
-
لیلی دوران
شنبه 5 مهر 1399 16:33
دلبرم رفت و دلم آتش و گریان شده ام متنفر شدم از خویش و گریزان شده ام جن و انسان همه در خدمت نیکان اما خسته از هیمنه ی ملک سلیمان شده ام رفته آن کس که جز او نیست مرا جان و تنی فارغ از لذت شیرین تن و جان شده ام نیست راهی به در خانه ی ما، درب مزن ناگهان گفت و دل آزرده و حیران شده ام گفتمش دست بدامان تو ام تاج سرم رفت آن...
-
قطره اشک
چهارشنبه 2 مهر 1399 22:29
کرد پنهان چو ز دیده رخ مهتابش را داد یک لحظه به لیلی دل بیتابش را غفلتی بود که هر دم به سراغش میرفت زین جهت داد زکف آن همه آدابش را گفت بر خویش که ای کاش رسد وقت وصال کرد بر دیده حرام تا به ابد خوابش را به شماره همه اسماء الهی می گفت برد بر عالم بالا تن و محرابش را زمزمه بر لب ش این بود، بنوشم یک دم کاش یک جرعه یی از...
-
قد رعنا
چهارشنبه 26 شهریور 1399 10:58
سجده گویم بر خدای پر نعم دیدم آن لبخندت ای پاره تنم چون ملائک سیر کن بر روی ابر شکر خالق بهر این لطف و کرم چشم تو طوفان کند دریای عشق غرق شد مجنون در این ، چشم ترم گر ببینم قد رعنای تو را جان نا قابل فدایت می کنم میزنم فریاد سر مستی اگر بر رخ زیبای تو بوسه زنم خنجری شدبر دل دریایی ام جزر و مد پلک چشمت ای صنم حمید خان...
-
حسرت دل
سهشنبه 25 شهریور 1399 17:13
بنویسید کشیدم غم بسیاری را در دل خویش نهادم همه اسراری را سالها میگذرد تا که شوم پیر غمت زین جهت میکشم آن یک نخ سیگاری را کاش در قوس نزولم بنویسند مرا بینم آن جلوه ای از نور رخ یاری را دست کوتاه شد از عالم وحدت ای کاش تا که حق جمله نگیرد همه آثاری را مترتب شده بر قلب من آن سیل گناه هبه ای کاش به من، سیره ی سرداری را...