غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

هو الاول و الاخِر

به گِرد خویش از روز ازل، او محفلی دارد

قلم می گفت با خود، او چه دست عادلی دارد


مرا انداخت در سیل بلا، تقدیر محض او

به ظنی زیر لب گفتم، که دریا... ساحلی دارد


نوشتم ساحل اما شرط قرب است، ابتلا، آری

بنازم خالق عالم چه تیغ مایلی دارد


بکش دست نوازش بر سر مجنون دیوانه

که در وادی  طینت از کَرَم آب و گلی دارد


به پشت درب میخانه سوال از خویش پرسیدم

در این بزم تحیّر، سعی ما هم حاصلی دارد؟


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد