غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

مَن یَمُت یَرَنی...

ببار حضرت باران که دل پریشانم

به جان دوست که محتاج بوی بارانم


ببار بر دل خون گشته از جنون، ای عشق

ببین  ز درد فراق و وصال، گریانم


دلا مزن سر فریاد، ناله های سکوت

که از درای قلم تا قدر نمی دانم


خوشا به بقعه ی جنت نشان شاه نجف 

جهان که خرم از او هست... من هم از آنم


<<قسم به وعده ی شیرین (مَن یَمُت یَرَنی)>>

فقط به عشق جمال علی(ع) مسلمانم


مرا ز فاضل خاکت سرشته اند انگار

به آستان تو زنجیر شد تن و جانم


ز کیمیای نگاهت ،جنون گرفته شفا

مرا هم از می نَظّاره ات بنوشانم


طواف کعبه کجا و زیارت تو کجا

هنوز خیره و در بند نقش ایوانم


میان بارش اشک و خیال خود دیدم

غلام قنبر و مالک، اویس و سلمانم


حمید خان محمدی