تقدیر به ما گفت، رقم می خورد هر سال
روزی شود آیا زنم از روی مه ت، فال؟
تا کی به دلم توبه و تا کی به لبم ذکر
عمریست ملولیم از این سستی اعمال
امید به اعمال دیانت!... چه بگویم
با یک گنه از روی جهالت شده پامال
از فرش مرا می برد آن سوی دل عرش
گر جلوه کند بر دل من طایر اقبال
ما غرق گناهیم وَ دلخوش به نگاهیم
یک گوشه نگاه تو عوض میکند احوال
در هیئت تو روضه به پا شد که ببارم
از اشک غمت بود، عطا شد به مَلَک، بال
شق القمری شد ز شکاف سر عباس (ع)
شد قامت رعنای تو از داغ سرش، دال
دید عمه ی سادات(س) ، حرم غرق به خون است
غارت شده آن خیمه و انگشتر و خلخال
تا دید رخ زرد رقیه (س) به خرابه
در شام بلا کرد تعجب زن غسال
آمد ز سماء صور بُنَیَّ قتلوکَ
مادر که صدا زد پسرش را، ته گودال
حمید خان محمدی