غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

تجلی ذات...

چشمم به اشک روضه مباهات می کند

با ناله های نوحه مناجات می کند


اعجاز در مجالس روضه عیان شود

الله چون تجلّیِ از ذات می کند


قلبم به خون نشسته برای عزای تو

در محضرت ارائه ی حاجات می کند


دست گدایی ام که دراز است بر درت

تصدیق این بضاعت مزجات می کند


در گیر و دار محشر کبرایِ ممکنات

یک گوشه چشم تو همه را مات می کند


در هجمه های دشنه و شمشیر و نیزه ها

 بیچاره خواهری که تماشات می کند


آه از دلی که با غم و حسرت، سر تو را

هر روز روی نیزه ملاقات می کند


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد