غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

سرآپا اگر زرد و پژمرده ایم...

چو مرغان، در این خانه پرپر شدیم 

غریبانه بی یار و یاور شدیم


دوباره دلم پُر شد از ناله ها

گمانم که با غصه دم پر شدیم


ز روی فریبای هر آینه

اسیر خیالات و باور شدیم


به هر راه و بی راهه یی سر زدیم

زهی فکر باطل که بهتر شدیم


زمانه سر سازش از ما ربود

از این بی وفایی مکدر شدیم


در آوازه های جگر سوز عشق

سراپا زخون جگر تر شدیم


مرا از صف عاشقان خط زدند

در این امتحان هم که آخر شدیم


حمید  خان محمدی