غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

حول حالنا...

گفت... ، بکوبم در میخانه را

خواست بسازد من ویرانه را


گفت خجولی نکن از عجز خویش

نیست هرج، کرده ی دیوانه را


گفت بزن قید تعلق ز عقل

سر بکش این جرعه ی پیمانه را


گفت بهاری شو و باران بگیر

تا شنوی نغمه ی مستانه را


مژده بده آمده فصل بهار

بر سر سبزه بزند شانه را


گفتمش ای کاش بهاری شوم

راه نما کن من بیگانه را


گفت به تن جامه بپوشان دمی

این سخن عالم فرزانه را


سر بکش... ، از عشق بسوز و بساز

جام بلا در ره جانانه را


حمید خان محمدی 

تو دوری از برم دل در برم نیست...

نگار مه جبین من کجایی

ای عشق آتشین من کجایی


ازل ما را به یادت آفریدند

بهار اولین من کجایی


به ملک عشق تو ما را غمی نیست

شه بالا نشین من کجایی


نفس بر سینه ی عاشق رسیده

بلاها در کمین من، کجایی


صدف‌های نگاهم مات مانده

به دریاها نگین من کجایی


خوشا زندان پر مهر نگاهت

که شد حصن حصین من کجایی


برای دیدنت صبرم سر آمد

نگاه آخرین من کجایی


حمید خان محمدی 

ای حسرت شبهای بارانی من برگرد...

ای حسرت شبهای بارانی من برگرد

آخر چگونه با فراقت می‌توان سر کرد


در آتشم سوزاند و خاکستر به بادم داد

خورده مرامی که نگاهت برملا می کرد


دریای چشمانت بلای حال مجنونم

سهم من از گرمای آغوشت... هوای سرد


آنقدر باریدم ندارم نای روییدن

سبزی رویاهای من هم شد به رنگ زرد


یک عمر سنگ عشق تو بر سینه کوبیدم

حالا بگو عشقت چه چیزی ارمغان آورد؟ 


از عشق جانسوز و حرارت های شیرینش

چیزی نمانده جز غم و زخم و بلا و درد


غرق نگاهت مانده م حالا که فهمیدم

در دفتر اشعار خود هستم بیابان گرد!


حمید خان محمدی 

ذکر علی (ع) می‌گویم...

به لبم شعر و ثنا، ذکر علی(ع) میگویم

گفت عالم به صلا: ذکر علی(ع) میگویم


خواب ایوان نجف دیدم و ناگه پر شد

سرم از شور صفا، ذکر علی(ع) میگویم


کرد مدهوش خود از بدو ورودم به حرم

نور ایوان طلا، ذکر علی(ع) میگویم


در حرم اذن دخولم نشد از خجلت اثم

نیست نایی به نوا، ذکر علی(ع) میگویم


برد غفلت همه عمرم کرده سرباز انگار

زخم صد جور و جفا، ذکر علی(ع) میگویم


و إن یکادی خواندم تا دلم آرام شود

شد ز ما دفع بلا، ذکر علی(ع) میگویم


پدرانه بگشوده گره هایم را باز

درد ما کرد دوا، ذکر علی(ع) میگویم


حیدری... پشت در خانه ی تو مسکین داد

آب و آیینه جلا، ذکر علی(ع) میگویم


عشق حیدر(ع) زده تا حد جنون با تیغش

گردنم را ز قفا، ذکر علی(ع) میگویم


جان ناقابل خود قابل اگر داند او

میدهم بهر ولا، ذکر علی(ع) میگویم


حمید خان محمدی