غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دلشورا هایم مانده و....

آخر چگونه می شود با دلهره سر کرد

شب تا سحر باید دعا با قلب مضطر کرد


نفعی نبود از ادعای عاشقی، تنها

فریاد لافش گوش عالم اینچنین کر کرد


گمگشته ایم از درد عشق و داغ تنهایی

باید به جای غمگساری فکر دیگر کرد


از سوی ایوان نجف آمد نوای عشق

باید توسل بر نگاه مهر حیدر(ع) کرد


حیدر(ع) که شور انداخت بر قلب سپاه حق

کاری که با درب عظیم حصن خیبر کرد


آری همان حیدر(ع) که عشق ش را تمام عمر

وقف نگاه مضطر زهرای اطهر(س) کرد


تیر جفا زد مرد جنگی بر دل حیدر(ع) 

یاس کبود آل طاها را که پرپر کرد


زینب(س) صلات لیل آخر، جا نمازش را

آورد و گریه بر تن بی جان مادر کرد


حمید  خان محمدی 


عمریست ملولم از این سستی اعمال

تقدیر به ما گفت، رقم می خورد هر سال
روزی شود آیا زنم از روی مه ت، فال؟ 

تا کی به دلم توبه و تا کی به لبم ذکر
عمریست ملولیم از این سستی اعمال

امید به اعمال دیانت!... چه بگویم
با یک گنه از روی جهالت شده پامال

از فرش مرا می برد آن سوی دل عرش
گر جلوه کند بر دل من طایر اقبال

ما غرق گناهیم وَ دلخوش به نگاهیم
یک گوشه نگاه تو عوض می‌کند احوال

در هیئت تو روضه به پا شد که ببارم
از اشک غمت بود، عطا شد به مَلَک، بال

شق القمری شد ز شکاف سر عباس (ع) 
شد قامت رعنای تو از داغ سرش، دال

دید عمه ی سادات(س) ، حرم غرق به خون است
غارت شده آن خیمه و انگشتر و خلخال

تا دید رخ زرد رقیه (س) به خرابه
در شام بلا کرد تعجب زن غسال

آمد ز سماء صور بُنَیَّ قتلوکَ
مادر که صدا زد پسرش را، ته گودال

حمید  خان محمدی 

دلم تنگ نگاه مهربانت شد

خیالم با صدای شُرشُر باران صفا می کرد

نوای روضه ی ترکی، دلم را مبتلا می کرد


همان روضه، که عمه، روز عاشورا برایم خواند

همان روضه که حاجتمند را حاجت روا می کرد


سه سالی قسمتم شد تا کنار عمه ام باشم

در آن ایام تنهایی، چه الطافی به ما می کرد


به یاد سوره ی حمدی که در شبهای بیماری

کنار بسترم می‌خواند و آهسته، دعا می کرد


به یاد بغض هایش از، غم تنهایی و غربت

به یاد اشک جانسوزش که با قلبم چه ها می کرد


به یاد بغچه ی چادر نماز و مُهر و تسبیحش

نشسته... بر سر سجاده، ذکرش را ادا می کرد


کنار سفره ی عصرانه ها و *چارچین* چایَش

تمام غصه هایم را به یک فنجان دوا می کرد


به یاد معجر زینب (س) که می‌افتاد، چشمانش

پر از باران غم میشد، نوای نینوا می کرد


شب جمعه به یاد عمه می گِریَم و می بارم

چه تقدیری!... چه تقدیری!... که اینگونه جفا میکرد!


حمید  خان محمدی


*توضیح: منظور از کلمه ی چارچین، همان دارچین هست و دمنوش دارچین مورد اشاره می باشد. 

راز یک تقصیر بی پایان

تقصیر تو! ...تقصیر من تقصیر این دل بود

دل کندن از عشقت برایم، حل مشکل بود


شد قبلگاهم طاق ابرویت... به قصد قرب

خواندم نماز عشق تو، آنهم که باطل بود


شبنم چکید از لاله های سرخ آغوشت 

نوشیدم از دستان تو، اما چه حاصل بود


آتش کشیدم بیشه زار خاطراتت را

آنجا که آهوی خیالم، بهرمنزل بود


آن را که در دریای مهرت غرق خود دیدم

 کشتی نشسته بر گلی نزدیک ساحل بود


مجنون به دریای نگاهت زد دل خود را

انگار از طوفان چشمان تو غافل بود


در شهر عاقل ها مرا دیوانه می دانند

این داستان عشق ما نُقل محافل بود


حمید خان محمدی 

مادرم خورد زمین عرش الهی لرزید

      ( از زبان امام حسن علیه السلام) 


سرگیجه یی دارد سرم... چیزی نمی گویم

از غصه های مادرم چیزی نمی گو‌یم


هر روز پنهان می‌کند روی خود از بابا

چون صورت ش دارد ورم، چیزی نمی گویم


از سیلی سنگین آن مرد خدا نشناس

زخمی شده بر پیکرم چیزی نمی گویم


دیدم چگونه بر زمین خورده در آن کوچه

از راز چشمان ترم...چیزی نمی گویم


آه از در و دیوار و زخم سینه ی مادر

از دردهای دیگرم چیزی نمی گویم


گفتم که بغضی در گلو داری... بگو مادر

حرفی بزن تاج سرم... چیزی نمیگویم


با آن نگاه مهربان خود به من فهماند

تا لحظه های آخرم چیزی نمی گویم... 


حمید  خان محمدی