دل در سیطره ی مهر تو بی پروا شد
عاقلی بود که مجنون دل لیلا شد
خسته و غم زده از روز شب تکراری
ناگهان در سرش از شور و شعف، غوغا شد
دل و دین برد ز خوبان جهان هستی
رخ ماهت که چنین شاه رخ زیبا شد
دیده نوشید می از روی تو و عُزلت جُست
بی جهت نیست که در میکده ات تنها شد
با همان غمزه ی آلوده به شمشیر جفا
منظر چشم تو در خواب شبم انشا شد
تیره و تار غمت بود که از اول بود
تا که آیینه به یک جلوه ی تو شیدا شد
من خسی بودم و در سیل بلا، سرگردان
جلوه کردی و مسیرم طرف دریا شد
متحیر شده بودم که کجا شکوه برم
آخرش دفع بلا در حرم مولا شد
حمید خان محمدی