غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غم غربت دل ما را سوزاند

آتش عشق تو جاری شده در جان و تنم

تربت پاک بقیعت، قبله گاه وطنم


خورده نانی سگ ولگرد، ز دستت، پس از این

بنویسید مرا کلبِ امام حسنم(ع)


روی زیبات شده نقطه و عالم پرگار

گَشته ام دور سرت، ذوبِ در این سوختنم 


سفره‌ی رزق تو در عالم خلقت پهن است

ریزه خوارت شده ام، بی خبر ازخویشتنم 


به خیالم غزلی آمد و ناگه دیدم

سوخت از غربت تو واژه درون دهنم 


تربت کرببلا بر لب من لحظه ی مرگ

حَسنی ام(ع) بنویسید به روی کفنم


حمید  خان محمدی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد