َبرای دیدن رویت دلم چه طوفانی ست
به اشک... حال و هوای شبم چه بارانی ست
دلم خرابه ی امید وصل رویت شد
بهای عشق غم است و حدیث ویرانی ست
درین زمانه فقط عشق هم کلامم بود
به روی پیکر آن هم نشان پیکانی ست
گُلی که باد بهاری خبر ز بویش داد
خوراک و خواب و خیال و امید گلدانی ست
ز زخم هجر ملالت کشیده ام هر دم
برای چشم تو انگار کار آسانی ست
میان هجمه و پیکار خویش با خویشم
بگوکه زخم به قلبم زدن مسلمانی ست؟
ز دهر، آینه آشفته شد هزاران بار
چنین ارادهی تقدیر را چه درمانی ست؟
حمید خان محمدی