غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غنچه ی پرپر من

پسرم تشنه لبی... با لب خشکت چه کنم

تیر خوردی... و با خنده ی رویت چه کنم


هر چه گفتم که تلظی مکن ای غنچه ی گل

منم حیران شده از داغ گلویت، چه کنم؟


حمید خان محمدی

گوشه نگاهی کن به ما ارباب عالم

هر گوشه از دور ضریحت حکمتی دارد

زائر کنارت، سینه ی کم طاقتی دارد


دلتنگ یک لحظه زیارت گشته ام... ارباب

آه از غم دوریت... هر کس قسمتی دارد


لا یأتیَ إلّا رِضاکُم... من گنه کارم

شرمنده ام آقا... غلامت حسرتی دارد


پشتِ درِ میخانه را گوشه نگاهی کن

در می زنم... این دلشکسته حاجتی دارد


هیئت برایم عرش اعلای خداوند است

یک قطره اشک از روضه هایت قیمتی دارد


سوز صدای فاطمه(س) از جانب گودال... 

شب های جمعه، با تو، مادر خلوتی دارد


حمید  خان محمدی

تو شکستی دل ما... پس بشنو

سِلْکِ جوان مَردی در این دوران نمی بینم

عیب از نگاه دیگران، پنهان نمی بینم


رسم رفاقت را به جا آورده ای یا نه! ؟

خود را دگر در خانه ات، مهمان نمی بینم! 


گفتی که سلمان گونه ای در سیر عمر خود

اما در این خُلقت بدان، سلمان نمی بینم


یار امامت خوانده ام، هرگز تو را دیگر

در زُمره‌ی یاران آن جانان نمی بینم


دشت بهشتی که نشان دادی، به یک لحظه

صحرای سوزان شد... و من باران نمی بینم


خود را سلیمان جلوه دادی با سخن هایت

دیگر تو را در مُلک جان، سلطان نمی بینم


در بُهتِ از فتنه گری هایت فرو رفتم

چون که مهار فتنه را آسان نمی بینم 


کار منافق گونه ات حک شد در این دفتر

در این حکایت نقشی از شیطان نمی بینم! 


بخشش که در دنیا نمی گنجد به آغازت

یَومُ الْحِساب... این قِصه را پایان نمی بینم


حمید  خان محمدی

ساعت به وقت شهادت حاج قاسم

سردار پر کشید و کسی را خبر نکرد

ذکر حسین فاطمه (س) از لب به در نکرد


بر تن لباس بندگی محض کرده بود

شب را بدون ذکر و نیایش، سحر نکرد


کامل نشد خلوص عبادات و بندگی

 آنکس که بر قنوت صلاتش نظر نکرد


حتی ابهت صف دشمن به وقت جنگ

یک لحظه بر نگاه شجاعش، اثر نکرد


میزد به قلب دشمن و چون شیر صف شکن

جنگاوری که کرد، بدون ظفر نکرد


سردار سر سپرده و مجنون کربلا

غیر از طریق عشق، به جایی سفر نکرد


دریای پر تلاطم خون و نثار جان

از موج پر خروش شهادت حذر نکرد


از آن دلی که کس به ره ش، رهگذر نبود

حسرت کشیده ام که چرا او گذر نکرد


حمید  خان محمدی

دلداده ایم به یک جرعه ای از جام غم اش

از چه ما خسته ی راه یم؟ اگر دل دادیم

یا که مشغول گناه یم؟ اگر دل دادیم


کس نفهمید که در فتنه ی یک گردش چشم

وجهه را از چه سیاه یم اگر دل دادیم 


صرف شد در طلب پاسخ یک پرسش، عمر 

که ز تقدیر چه خواهیم؟ اگر دل دادیم 


ما که دیدیم چگونه نظرش جلوه گر است

پس چرا غرق نگاه یم اگر دل دادیم؟


نیست آسوده خیالی به ره کوی وصال

همه درحسرت و آه یم اگر دل دادیم


روی دلدار چه زیباست به شب های خیال

روشن از چهره ی ماه یم اگر دل دادیم


حمید  خان محمدی