عمریست که همسایه ی این حال خرابیم
حسرت زده ی جوشش یک کار ثوابیم
خورشید فروزان دلم، رو به غروب است
در وادی عشاق، دگر بار، نتابیم
هر دم شده جاری، قلم لطف الهی
صد حیف که بعد از همه آن لطف، کبابیم
انگشت نمای سر بازارِ جفاییم
پنهان شده از زخم زبان، پشت نقابیم
از شوق وصالِ دل و دلدار زمانه
تا روئیت رویش دگر آسوده نخوابیم
مطرود از عشقیم، ولی پاک سرشتیم
بسوزیم و بسازیم و به سویش بشتابیم
چون لایق دیدار شویم، چشم بشوییم
پا تا سر خود غرق حسابیم و کتابیم
از چیست که ما اشرف مخلوق جهانیم؟
در ذهن، پر از سیل سوالیم و جوابیم
گشتیم به عالم ز پی علم حضوری
استاد به ما گفت که دنبال سرابیم
ای کاش که یک گوشه نگاهی به من افتد
با یک نگه ش تا به ابد، پا به رکابیم
عالی بود حمید جان هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند