غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

قطره چون می میتوان گشتن چرا دریا شود...

دست کسی به سرِّ نهانم نمی رسد

گوشی به داد آه و فغانم نمی رسد


دل گرم وعده های خیالات گشته ام

این بارِ کج به مقصد آنم نمیرسد


خواهم که در میان بگذارم کلام خویش

اما کسی به پای بیان م نمی رسد


قالو بلی یِ بار امانت به لب نشست

حمل ش به ظلم و جهل!؟... توانم نمی رسد


دریا نمی شود اگر از لطف، قطره ای

مِی  باشد... این قضا، به گُمانم نمی رسد


باز هم نزاع واژه و دفتر شروع شد

دستم در این غزل به دهانم نمی رسد


شاه نجف کجا و کلام و غزل کجا

وصف صفات حق به زبانم نمی رسد


حمید  خان محمدی