بدون تو شب عالم سحر سراغ ندارد
نگاه نافذ چشمت گوهر سراغ ندارد
مدار گیسوی تو محور قرار فلک بود
که عرش نقطه ی ثقلی دگر سراغ ندارد
نهان مکن ز سماوات، قرص کامل رویت
چنین فروغ درخشان، قمر سراغ ندارد
درون قلب من انگار پر ز توست نگارا
به کُنه آینه چشمی اثر سراغ ندارد
به دردهای دلم دلبرا دوا تو نمودی
طبیبِ زخمِ جنون، این ثمر سراغ ندارد
میان حسرت و ای کاش های وادی عشقم
چه آتشی... که از اول، شرر سراغ ندارد
مزن به تیر قضا دست رد به سینه ی عاشق
جفا که غیر ز خون جگر سراغ ندارد
غم فراق رهایم نکرد و سیل بلا برد
جهان چنین غمِ چشمان تر سراغ ندارد
حمید خان محمدی