می شود از می ساقی، تو معطر باشی
قصه این است که از خون جگر، تَر باشی
کاش یک جام پُر از می، پَر و بالت بدهند
شاید اندازه ی پرواز کبوتر باشی
مرهمی نیست به زخمم که دلم خوش باشد
مرگ ای مونس من، از همه بهتر باشی
آخر قصه جنون است... نباید ای دل
سال ها در پی فرجام نکوتر باشی
کاش میشد که در این جنگ سراسر تزویر
همه ی معرکه را دم به دم از بر باشی
صنعت شاه نجف بود که آیینه شکفت
قسمتت بود که اینگونه مصوَّر باشی
پدر از لطف کِشَد بار گناهانت را
تا که در محشر کبری سبکتر باشی
حمید خان محمدی