غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

سیمای بغض آلوده چشم تر نمیخواهد...

سیمای بغض آلوده، چشم تر نمی خواهد

مجنونِ لیلی را سخن... از بَر نمی خواهد


از بس که تکراری غزل گفتم برای خویش

این بیت های ناتمام، از سَر نمی خواهد


یک ضربه مانده تا غروب آفتاب عمر

قطع درخت قد کمان، لشگر نمی خواهد


آنقدر با تیغ غمت گشتم مِی آلوده

زخم دلم را مرهمی دیگر نمی خواهد


هر که به عمر خویش گر پیدا کند ذره

از کیمیای مهر تو... پس زر نمی خواهد


بودی بدون قید و تنها از همان اول

اثبات بی حدی تو منبر نمی خواهد


مجنونم و سر مست از مستی شورانگیز 

میخانه های شهر تو ساغر نمی خواهد


من را ز یارانت مزن خط، ای کمال عشق

بال شکسته ضربه ی آخر نمی خواهد


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد