آنسان که تو دیدی دل دیوانه ی ما را
باجلوه نوشتی همه افسانه ی ما را
پیمانه لبالب شده بود از می عشقت
کاشوب کشیدی همه می خانه ی ما را
اعجاز مسیحاست مگر گوشه نگاهت
رویاند دمت، حالت مستانه ی ما را
صد شکر از آن نقش گِلی که تو سرشتی
چون داده صفا گوشه ی ویرانه ی ما را
با روضه ی سر های بریده جگرم سوخت
در شعله نهاده پر پروانه ی ما را
با سر شده مهمان یتیمش... چه یتیمی
انداخته از بار غمش شانه ی ما را
حمید خان محمدی