غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

چه بگویم همه از حال خراب است

آنسان که تو دیدی دل دیوانه ی ما را

باجلوه نوشتی همه افسانه ی ما را


پیمانه لبالب شده بود از می عشقت

کاشوب کشیدی همه می خانه ی ما را


اعجاز مسیحاست مگر گوشه نگاهت

رویاند دمت، حالت مستانه ی ما را


صد شکر از آن نقش گِلی که تو سرشتی 

چون داده صفا گوشه ی ویرانه ی ما را


با روضه ی سر های بریده جگرم سوخت 

در شعله نهاده پر پروانه ی ما را


با سر شده مهمان یتیمش... چه یتیمی 

انداخته از بار غمش شانه ی ما را


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد