غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

کس نفهمید دل ما چه سخن ها دارد

مُرد امید ولی دل کمک حالم بود

اشک چشمان تو هم ناظر احوالم بود


زیر باران خزان غرق نگاهت گشتم

اولین جوشش سرچشمه ی اغفالم بود


آنچه بعد از غم دوریت دلم را سوزاند 

خط بطلان تو بر دفتر اعمالم بود


نشد امسال ببینم رخ ماهت... ای کاش

رؤیت قرص قمر، روزی هر سالم بود


طالع انگار رقم خورده که از روز ازل

چشم پُر اشک، ز هجران تو،  اقبالم بود


کس نفهمید دل ما چه سخن ها دارد

واژه زد شعله به شعرم که پر و بالم بود


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد