غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دل من...

<به یک نگاه تو تطهیر می‌شود دل من>

به کربلای تو زنجیر می شود دل من


گلوی تُرد علی اصغر ت به دام بلاست

ز غصه های دلت پیر می‌شود دل من


حمید  خان محمدی 

اسب وحشی خیالم، به کجا میبریَم..

به هلالی که درخشان شده از جلوه ی تو

آسمان شبم ای کاش منقش باشد


مشق چشمان تو در ذهن، صفایی دارد

اسب وحشی خیال است، که سرکش باشد


حمید خان محمدی

شب یلدا...

((آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع

جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود)) 


شب یلدا که تفأل زدم این بیت آمد

واژه در واژه مرا قدرت تفسیر نبود


حمید  خان محمدی

یک زینب (س) و یک کاروان...

نور چشم همه ای، زینت دوش پدرم

پسرانم به فدایت که تویی تاج سرم


چه قضا و قدری کاش که اینگونه نبود

مانده بر دوش من از رفتن تو، بار حرم


حمید خان محمدی 

در انتظار اربعین...

‏‎به اشک چله گرفتم که محترم باشم

نوای نوحه ای از شعر محتشم باشم


چه شورشیست، که آتش کشیده شعر مرا

به لوح دل بنویس،... اربعین، حرم باشم


حمید خان محمدی