غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

آن سان که خار، یارِ گلستان شود گهی

آن سان که خار، یارِ گلستان شود گهی

مجنون اسیر لیلی دوران شود گهی


با اینکه هست کار غلامان، غلامیت

نوکر به خیمه‎ گاه تو مهمان شود گهی


حتی اگر ز باغ فدک حاصلی نماند

رزق بهشت روزی سلمان شود گهی


بگذار بی محلی‎ات اهل وفا کنند

یک پینه ‎دوز محرم سلطان شود گهی


از چشم این و آن چو فتادی غمین نباش

هدیه ز مور نزد سلیمان شود گهی


گر اشک چشم مانده به راهم، امید هست

دریا عجین قطره‎ ی باران شود گهی


یک گوشه چشم یار عوض می‎کند مرا

حُر هم ز لطف جزء شهیدان شود گهی


بی‎ارزشم ولی شده‎ ام کلب آستان

سگ هم به کوی یار نگهبان شود گهی


در پشت ابر چهره‎ ی خود را نهان مکن

با یک نسیم روی تو تابان شود گهی


ای جزر و مد پلک دو چشم تو، قاتلم

غرق نگاه شامل طوفان شود گهی


دل خانه‎ ی امام زمان نیست لااقل

ای کاش همنشین تو جانان شود گهی


ما ریزه ‎خوار خوان حسینیم و ریزه ‎خوار

هم سفره ‎ی تمام امامان شود گهی


ناشناس

همیشه دردمندی مقتضای حالِ مسکین است

همیشه دردمندی مقتضای حالِ مسکین است
به ساحل سر نهادن عادتِ دریای غمگین است

مخواه از من که صحرای صبوری باشم آنجاکه
تمام کوه‌ها گفتند: بارِ عشق سنگین است

بُوَد عمری که در صبح طلوعش چشم بر راه‌ست
دلم آیینه‌ای دارد که بی‌اندازه خوشبین است

من از خرما به سلمان دادن این بیت فهمیدم
که بعد از چند صد سال عاشقی یک لحظه شیرین است

 استاد سید رضا جعفری