هر طرف مینگرم روی تو را می بینم
آنچه بی حد همه جا جلوه کند وجه خداست
حمید خان محمدی
یک جرعه چایِ داغِ حرم می برد به عرش
گویا کلید عرش همان چای داغ او ست
باید نشست و واژه به واژه شروع کردتنها دوای آتش دل در تغزل است
در حسرت آغوش تو گاهی به گاهی
مرغ خیالم، خواب را از چشم من برد
شنید این ندا را خماری ز ساقی
بنازم به چای غلیظ عراقی