غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

وجه الله....

هر طرف مینگرم روی تو را می بینم

آنچه بی حد همه جا جلوه کند وجه خداست


حمید  خان محمدی 

ما در حرم به عرش الهی می رویم....

یک جرعه چایِ داغِ حرم می برد به عرش

گویا کلید عرش همان چای داغ او ست


حمید خان محمدی 

تنهای تنها...

باید نشست و واژه به واژه شروع کرد
تنها دوای آتش دل در تغزل است


حمید خان محمدی 

در حسرت آغوش تو...

در حسرت آغوش تو گاهی به گاهی

مرغ خیالم، خواب را از چشم من برد 


حمید خان محمدی 

ندای صبح گاهی...

شنید این ندا را خماری ز ساقی

بنازم به چای غلیظ عراقی


حمید خان محمدی