غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

نقش قالی...

حال نامعلوم ما حالی به حالی می شود

نیست راهی جز مدارا،... چند سالی می شود


در میان جنگ شاید ها و بایدهای دل 

چشم غرق رنگ های نقش قالی می شود


نقش گفتم، آری آن نقش نگار یار بود

اینچنین مرغ خیالم لاابالی می شود


هر سحر دنبال تو گشتم به میخانه ولی

عکس در پیمانه تصویری خیالی میشود


تا گرفتم جان به یادت، باز افتاد از نفس

هر دمم مغلوب زخم جای خالی میشود


وقت استهلال رویت شد، وصالم آرزوست

چون تجلیِ قمر در این حوالی... می شود


بار غربت را بدوشم تا محرم میکشم

اشک روضه قسمت چشم اهالی می شود


حمید خان محمدی 

مصور الصور...

هر کجا می‌نگرم روی تو را می بینم

این چه ظلمی ست که هر دم به خیالم باشی



حمید  خان محمدی