غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دلشورا هایم مانده و....

آخر چگونه می شود با دلهره سر کرد

شب تا سحر باید دعا با قلب مضطر کرد


نفعی نبود از ادعای عاشقی، تنها

فریاد لافش گوش عالم اینچنین کر کرد


گمگشته ایم از درد عشق و داغ تنهایی

باید به جای غمگساری فکر دیگر کرد


از سوی ایوان نجف آمد نوای عشق

باید توسل بر نگاه مهر حیدر(ع) کرد


حیدر(ع) که شور انداخت بر قلب سپاه حق

کاری که با درب عظیم حصن خیبر کرد


آری همان حیدر(ع) که عشق ش را تمام عمر

وقف نگاه مضطر زهرای اطهر(س) کرد


تیر جفا زد مرد جنگی بر دل حیدر(ع) 

یاس کبود آل طاها را که پرپر کرد


زینب(س) صلات لیل آخر، جا نمازش را

آورد و گریه بر تن بی جان مادر کرد


حمید  خان محمدی 


نظرات 1 + ارسال نظر
ss123 سه‌شنبه 23 دی 1399 ساعت 20:28 http://mystarblog.blogfa.com/

شعرتون بسیارزیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد