غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

اَلف قامت مادر شده دال از غصه...

اَلِفِ قامتِ مادر شده دال از غصه

بسکه در چشم پدر غربت و غم می بیند



حمید  خان محمدی

اللهمَ عَجّل لِوَلیکَ الفَرَج

آنسان که نقش آدمیان بر گِلم زدند

ما را گدای کوی وصالت رقم زدند


می‌جوشد از نگاه تو آب حیات خلق

یک جرعه بر نگارش لوح و قلم زدند


حمید  خان محمدی

مشق عشق

فکر کن فلسفه ی عشق تو را فهمیدم

و تفأل زدم و مشق تو را فهمیدم


خانه از روز ازل بر سر من ویران بود

قرعه افتاد که سرمشق تو را فهمیدم


حمید  خان محمدی

بی بیِ بحر و بر اَلسّلامُ عَلیک

امشب کبوتر حرمت غرق ماتم است

سرهای زائران تو بر زانوی غم است


هر که به نام فاطمه نامش نهاده شد 

سنگ علی(ع) به سینه زد و عمر او کم است


حور و ملک به غربت تو گریه می کنند

بزم عزا و ماتم تو، عرش اعظم است


شیرین شده ست آب قم از خاک مقدمت

گویا که در حیاط حرم چاه زمزم است


مهمان سفره ی کرمت گبر و مومن است

خوب و بد از نگاه کریمانه، در هم است


بانوی بی نشان علی(ع) بی حرم، ولی

 نور مناره های تو بر شیعه مرهم است


حمید  خان محمدی

حال ما حالی به حالی ها پر از بی حالی ست

همین که از غم دوری، دل از نفس افتاد

تمام هستی خود دید، رفته چون بر باد


و سوخت دامن تقدیرش از شراره ی عشق

شکسته شد پر و بال ش به تیر آن صیاد


کنار لیلی اگر نیست دل ،چه چاره کند؟ 

شمیم عشق و محبت نمی‌رود از یاد


کویر بی علفی شد ز هجر دلدارم

خیال من، که زند هر دمی به سر، فریاد


ببار از سر لطفت به شوره زار وجود

که ذره ذره شود باغ خشک ما، آباد


 نگاه اول من، غرق در نگاهت ماند

چه شد که معجزه ای در درون ما رخ داد!؟ 


به تیغ چشم خمارت بزن به دل شاید

که مرغ عشق مرا از قفس کند آزاد


حمید  خان محمدی