غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

به وقت سجده ام انگار روبروی تو ام...

به وقت سجده ام انگار روبروی توام

منم که واله و شیدای خُلق و خوی توام


ز نور باده پر از انبساط خاطره ام

در آن نیاز سحر چون به گفت و گوی توام


چه حیرتی ست به وادی تیه اگر که در آن

به هر  طرف که کنم رو، به سمت و سوی توام؟! 


هزار دفعه بمیرم به نفخ صور اما

 در آن قیامت کبری به جستجوی توام


همیشه خیره به ماه چهارده ماندم  

همیشه غرق نگاه جمال روی توام


خمار گشته ام انگار، ساقیا نظری

مِی اَم بنوش که من زنده از سبو ی توام


و مَنْ یَمُتْ یَرَنی گفتی ای عنایت کُل

در آخرین دم عمرم در آرزوی توام


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد