غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

یک جرعه از تجلی اسمت بنوشمان....

در وادی محبت او، جان نیاز نیست

دیوانه را به ملک سلیمان نیاز نیست


باید که شست دست ثواب از صلات و ذکر

میخانه را به صوم مسلمان نیاز نیست


دل را مزن به تیرِ خیالِ وصال خویش

ویرانه خانه را که به طوفان نیاز نیست


یک جرعه از تجلی اسمت بنوشمان

در جام پر ز باده به باران نیاز نیست


پهن است خان لطف تو تا آخرین نفس

عالم نشسته است به مهمان نیاز نیست


دل را برید از همه دنیا امام عشق

شأن وجوب را که به امکان نیاز نیست


او اسم اعظم است که در هجمه های جور

حتی به شک و شبه سلمان نیاز نیست


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد