غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

شب هجر...

‏‎امشب تمام می‌شود از یک طلوع صبر... 

فردا چگونه بگذرد از هجر چشم یار؟


حمید خان محمدی 

رخ مهتاب نمایان شده در آب حیات...

در آب عکسی از رخ مهتاب دیده ام

دوری ولی درون دلم نقش بسته ای


حمید خان محمدی 

بارش باران...

خبری شد که همه غرق تحیُّر ماندند

آسمان گریه و ما خسته از این کج فکری


حمید خان محمدی 

تنهایی...

تنهایی ام نگارش تصویر خانه شد

ای کاش لحظه ای بنشینی مقابلم


حمید خان محمدی 

درد فراقی دارم و...

عشق باعث شد که عاجز باشم از صبر فراق

کاش یک دریا ببینم چشم پر مهر تو را


حمید خان محمدی