غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

نوای محرم...

شال مشکی دلم پیمانه در غم میزند

آسمان نینوا از رنگ خون دم میزند


پهن گشته بستر بیماری و درد و بلا

قلبهای عاشقان شور محرم میزند


در فراق کربلا مرغ خیالم روز و شب

نقشی از درب حرم را روی پرچم میزند


اشکهای چشم مجنون حال باریدن گرفت

 از عزا، مستانه بر دریای زم زم میزند


گوش عالم می شنید از کاروان نوحه خوان

با نوای روضه ها، بر تبل ماتم میزند


حمید خان محمدی 

پر ققنوس خیال

هر دم از عشق، دل از دیده تمنا دارد

روی زیبای تو را شوق تماشا دارد


رمقی نیست دگر تا به نگاهت گویم

چشم از این همه تحقیر دلم وا دارد


شب بارانی ما میکده ی وصل تو شد

دلت اما به می اش آتش پروا دارد


تا که رویید به بالم، پر ققنوس خیال

به سرم مشق جنون یکسره سودا دارد


قلم اینگونه نوشته ست که فرهاد دلم

وسط معرکه ی مهر تو غوغا دارد


شب شعر و غم دوریست به خلوتگه دیر

چه دعایی ست به لب راهب ترسا دارد


عاقبت در دل یوسف، سحری روشن شد

که خود از روز ازل، شوق زلیخا دارد


حمید  خان محمدی