غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

سفر انگار برایم غزلی داشته است...

مرغ دلم ای کاش پری داشته باشد

تا اوج تغزل سفری داشته باشد


حالم چو درختی ست که در جنگل سوزان

امید ندارد که بری داشته باشد


آغوش غزل باز شد، آمد به کنارم

ای کاش به زخم ام ثمری داشته باشد


ای مرگ بنوشان ز می قطع تعلق

شاید که بر این دل اثری داشته باشد


سخت است بر آیینه که تصویر برآرَد 

بی آنکه ز یارش خبری داشته باشد


بر سردرِ میخانه نوشتند که مجنون

باید که دلِ خون جگری داشته باشد


در حالت جذبه ست هر آنکس که سماء ش

در شهر نجف چون قمری داشته باشد


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد