غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

رفت که رفت...

آن همه شور شعف از دل ما رفت که رفت

هرچه دادی به یکی زلف دوتا رفت که رفت


من ندانستم از این بحر و عروضی چه کنم

شعر آمد همه ی قافیه ها رفت که رفت


ای کلیم از تو سخن هست ولی گوش کر است

معجزی نیست اگر شور عصا رفت که رفت


گفت یک گوشه نگاهش همه سلمان سازد

پس از آن بود که هوش از سر ما رفت که رفت


همه ی عمر به پای خم ابرویش سوخت

بی جواب است سوالم که چرا رفت که رفت


پر قنداقه ی نوزاد به دست پدر است

سر دردانه به یک تیر جفا رفت که رفت



حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد