غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

گله دارم...

ز ناز و غمزه ی معشوق دُر نشان گله دارم

همان که عمر مرا برد از آن از آن گله دارم


به دام گیسویت افتادم و قرار ندارم

به تیغ چشم بزن باز، کی از آن گله دارم


هزار و یک شب من ریشه در نگاه تو دارد

چه گویم ات مه زیبای آسمان، گله دارم


خدا کند دل آشفته ام قرار بگیرد

فراق یار ز جانم گرفته جان، گله دارم


نمانده است به بال و پرم هوای پریدن

ألا جوانیِ رنجور قد کمان گله دارم


به دل مده سر سودای مه وشان سنگدل

تو... ای خیال تو دریای بیکران، گله دارم


قلم به دفتر عشاق بس گران بنوازد

کلام سینه ی من هم نشد بیان، گله دارم


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد