غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

ما در پیاله عکس رخ یار؟.....

ای ترس از زمانه کمی هم ثواب کن

رحمی به حال خسته ی زار و خراب کن


لااقل میان سختیِ سیرِ به قهقرا 

فکری برای زخمِ غم و اضطراب کن


در گیرودار حسرت ایام رفته ام

یک یا مدد ز جام دعا مستجاب کن


ما در پیاله عکس رخت را ندیده ایم

با اسم الکریم ، غریب را خطاب کن


یا رخ نما و یا ز لطف، یک نگاه بر

آیینه های زنگی بزم شراب کن


بر سر عبای سرد تکثُّر کشیده اند

وحدت بیاور این دل زردم خضاب کن


هنگام التماس تحیُّر به پشت درب

از راندن فقیر تمام، اجتناب کن


ای نور کامل ای شرف خلقت ملوک

این بنده را غلام سیاهت حساب کن


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد