غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

لا تصبُ الدِّهر...

حقیقت است که دریای بی کران باشد

به زیر سایه سیمرغ آشیان باشد


مناز بر جلواتِ سلوک، محدودیم

قیود و حد همه زنجیر پای جان باشد


به باد داده نماز و قنوت و اذکارش 

دلی که در گرو وصل این و آن باشد


نگفته اند که در سیر معرفت، عارف

ز ابتلای تن و روح در امان باشد


به لوح دهر رقم خورده مبتلا باشیم

قلم به دست شرر بار کاتبان باشد


سماء دهر وسیع است، لا تصبُ الدِّهر

امور ماست که محصور در زمان باشد


نظر به گنبد دوار آستان نجف

برای نفس، بالاتر از جنان باشد


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد