غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دم رفتن همه تن غرق نگاهش گشتم...

با کس این دل چه کنم درد دل ابراز نکرد

بال و پر داشت ولی میل به پرواز نکرد


گفت، عالم ز پی نام و نشان آمده است

آه دم داد و هویت به کس احراز نکرد


زخم صد تیغ ملامت به تنش خورد ولی

لب فرو بست و بساط گله، آغاز نکرد


بی سپر، داشت که با تیر قضا میجنگید

هیچکس را هم از این قائله، همراز نکرد


هر چه گفتم که حذر کن ز هدف های محال

سر تکان داد گره از رخ خود باز نکرد


دم رفتن همه تن غرق نگاهش گشتم

گفتم، انگار غزل های دل اعجاز نکرد


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد