غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

گفتم به خود از یار....

گفتم به خود از یار نه اینکه خبری شد!... 

از سنگ دلی شیوه ی او پرده دری شد


هر فکر و خیال از اثر گردش چشمش

بین اگر و باید و شاید سپری شد


تفسیر من از آمدن ابر جدایی

باران نمایان شده از چشم تری شد


افسوس در این چشمه ی چشمان محبت

از عشق فقط قسمت ما، بی ثمری شد


صد واژه تغزل به سرم آمده انگار

لب باز نکرده همه از در به دری شد


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد