غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

یا امام الرئوف....

جلوه کن با نگه ت بر دل و بشکن قفسم 

بوی پیراهن تو تازه کند هر نفسم


چند سالیست که این حال دلم بارانیست 

دل بریدم ز همه نیست در این خانه کسم


چاره ای نیست به جز دیدن ایوان طلا

بطلب این تن رنجورِ پر از خار و خسم


کاش میشد که ببارم سحری ، کنج حرم

من به قربان تو ای مونس و فریاد رسم


یک نفر باز گمان کرده کبوتر شده است 

پر پرواز بده تا به سرایت برسم


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد