جلوه کن با نگه ت بر دل و بشکن قفسم
بوی پیراهن تو تازه کند هر نفسم
چند سالیست که این حال دلم بارانیست
دل بریدم ز همه نیست در این خانه کسم
چاره ای نیست به جز دیدن ایوان طلا
بطلب این تن رنجورِ پر از خار و خسم
کاش میشد که ببارم سحری ، کنج حرم
من به قربان تو ای مونس و فریاد رسم
یک نفر باز گمان کرده کبوتر شده است
پر پرواز بده تا به سرایت برسم
حمید خان محمدی