غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

همین که گفت اَنا بنُ عَلیٌ اِلحیدر(ع)...

زمین کرببلا پُر ز یاس پرپر شد

فَقطَّعوا بِسُیوفٍ، علی اکبر(ع) شد


همین که گفت اَنا بنُ عَلیٌ اِلحیدر(ع) 

تمام تن، هدفِ ضربه های لشگر شد


عدو ز کینه عمودی، به فرق سر کوبید

میان اهل حرم، ناله ها مکرر شد


به هر کجا نظرش جلب شد، علی(ع) میدید

ز داغ شبه پیمبر(ص) ، پدر مکدر شد


و خَدَّعوا، پدرش بوسه بر لبانش زد

ز غصه چشم ملائک در آسمان، تر شد


عدو نکرد به این اِکتفا، و اَما بعد... 

به روی نیزه سرش، لحظه های آخر شد


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد