غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

عید فطر آمده و می طلبم عیدی را...

باید که جان به راه وصالت فدا شود

باغ نگاه مهر تو بر تن، ردا شود


فطریه ی دلم ، همه شوق نگاه یار

ای کاش عاقبت، به تو دِینم ادا شود


مجنون به معبد آمده بهر نیاز دل

لیلی کجاست تا که بیاید خدا شود


گویا مسیح بر رخ ماهت دمیده است

تا وقت صبح، بر دل ما مقتدا شود


پیراهنی که بوی تو گر آورد به مصر

صد یوسف از شمیم بهارت، گدا شود


بوی تو با نسیم سحر غنچه را گشود

شاید گره ز کار منو عشق، وا شود


می ترسم از هجوم قشون خیال چشم

آتش زند به سرو دل آنسان که تا شود


درد فراق و شوق وصالت ستودنیست

هر گز مباد درد فراقم دوا شود


حمید  خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد