غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

و تَصَدَّق پدر خاک نظر کن به گدا...

حب تو گر بنشیند به نهان خانه ی دل

می‌ زند شعر و غزل بر سر کاشانه ی دل


نام مولا به زبان آمده امشب، سر و پا

مست گشتیم ز شور می و پیمانه ی دل


ما که هستیم... چه هستیم... نمی دانم من

این چه عشقیست که آتش زده بر لانه ی دل


و تَصَدَّق پدر خاک نظر کن به گدا

تا شود باعث آرامش و سامانه ی دل


کاش قسمت شود ایوان نجف در شب قدر

شنوم گوشه ای از ناله ی مستانه ی دل


 دور بستر همه جمعند خدا می داند

سوخت بالا سر شمع ت همه پروانه ی دل


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد