غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دریای دلم پر ز تلاطم شده است...

خورده تقدیر که غمگین فراق ش باشیم

باید از عشق بسوزیم و بَلا کَش باشیم


نیست امید، به ما رو کند اقبال نظر

کاش یک گوشه ی تصویر نگاه ش باشیم


درد تنهایی و دوریت، قبول است قبول

قسمت اینگونه رقم خورده در آتش باشیم


سوز سرمای غزل گفت به چشمم، باید

تا ابد منتظر فصل بهارش باشیم


شده هر ثانیه انگار برایم ده سال

چقدر می‌گذرد سخت، به یادش باشیم!


چند روزی ست که دریای دلم طوفانی ست

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد