غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

در گیرودار خاطره، روی تو دیده ام
وز آتشِ نگاه تو صد شعله چیده ام

دلبر ندیده ای، چه خبر داری از دلم 
عمری به راه وصلِ تو یکسر دویده ام

یک لحظه آن نگاه تو قلبم جلا دهد
 در پای قدِ تو، سرِ دل را بریده ام

در سینه ام جمال مه ت نقش بسته است
بر شعله هایِ سرکشِ عشقت دمیده ام  

چشمم به خون نشسته و غرق نگاه تو 
در بزم عاشقیِ تو رنجی کشیده ام

سنگین شود دل از غم دوریت هر دمی
مجنون شدم، ببین که گریبان دریده ام

 درجزر و مد نرگسِ چشمانِ لاله گون
نیلوفرانه بر لب ساحل رسیده ام 

لطفت همیشه شامل ما باشد ای نگار
آرام جان و مونسِ قلب رمیده ام 

حمید  خان محمدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد