غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

کشتگان راه عشق

رفته بر بادی تمام دودمان، را دیده یی؟

سرکشیِ شعله های آسمان را دیده یی؟ 


جرعه ای از جام وصل تو دهد عمری ابد

در طریق وصل خود، این کشتگان را دیده یی؟


تیر طوفانیِ آن برق نگاهت کشته است

خود نشانه رفته یی، قوص کمان را دیده یی؟


جان ناقابل فدای لیلی خود کرده است

فخر مجنون شد ولی، جانِ گران را دیده یی؟


در کمینگاهِ کماندارانِ راه کوی تو

تا که صد منزل رود، این کاروان را دیده یی؟


پا نهادم در مسیرت با قدم هایی چو موم

تفته راهِ پیشِ پایِ شبروان را دیده یی؟ 


 مو سپید و قد خمیده، خسته از تکرار روز

در دمی شد پیر و نالان، این جوان را، دیده یی؟


خیره گشته باغبانی بر خزانِ باغ خود 

تا که دریابد بهارِ بی خزان را، دیده یی؟


رفتی و گم شد شمیم بوی تو در بوستان 

از کفِ خود داده این پاره عنان را دیده یی؟


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد