غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

بزم عشق

عشق تو جاری شده، چون رود، در رگ های من

دم به دم می‌گردد از دل، محو، این غم های من


صرف میشد بی جهت، اوقات عمرم روزو شب

تا که خورشید تو آمد از پسِ شب های من


بعد از آن روی تو شد آیینه ی وصف جمال

نوشم آن لعل لبت، ها این بود سودای من


ناز معشوق خریدن، نیست همسو با خرد

بزم عشق جای می است و این دل تنهای من


دلبرم با ناوک خود بر سرم منت نهاد 

شاخه ی نیلوفری شد در شب یلدای من


غمزه هایت قطره قطره می‌چکد چون اشک چشم

پاره پاره کرده آن دریای تو، رویای من


حمید  خان محمدی

گر دهی اذن هوای وطنت آقا جان...

دل من آمده سوی حرمت آقا جان

نظری از سر لطف و کرمت آقا جان


در بهشت حرمت خیل ملائک هستند

از پی زاری و درد و المت آقا جان


می کشم منت اگر اذن دهی تا بنهم

دیده بر خاک کف هر قدمت آقا جان


گر کند زنده مسیحا به دمی میت را

زنده شد خیل مسیحا به دمت آقا جان


می کند یوسف مصری ، مباهات جمال

تا که چشم اش فتد اندر صنمت آقا جان


به زیارتکده ات شوق رسیدن دارم

زده پر،دل... به هوای وطنت آقا جان


حمید  خان محمدی

حاجتی داده آن پنجره فولادت باز...

من وداع می کنم ازتو که به صد سوز و گداز

حسرتی باشد از آن اشک شب و راز و نیاز


یا رئوف بال و پرم سوخته از صولت عشق

در سحر باریدم تا که بفهمم آن راز


قلب من شعبه ای از مقبره ی قدسی تو

پس وداع گفتن من با شه عالم چه نیاز


گرچه دل در گرو مسجد گوهر شاد است

حاجتی داده آن پنجره فولادت باز


هر کسی در طلب حاجتی از درگه توست

جرعه یی آب حرم ، می دهدم عمر دراز


بانگ الله همه جا پر شده از نفحه ی عشق

شده محشر گویی ،در حرمت ،وقت نماز


جلوه  کن بر من عاجز ز در لطف و کرم

بنده ی خویش کن و دور ز هر نفسم ساز


حمید  خان محمدی

دل داده ام بر درگه ت ای ضامن آهو رضا (ع)...

بر گنبدت  از راه  دور آقا سلامی میدهم

چون قاصدک پر می کشم بر تو پیامی میدهم


دنبال آن صحن و سرا دائم به هر سو میدوم

از دام زلفت بر همه مرغان قیامی میدهم


پر میکشم از این دیار تا بگذرم از نفس خویش

بر دست خدام حرم یک لحظه جامی میدهم


در و گهر میریزد از گرد لبت ای ماه ناز

می نوشم آن آب حیات بر شعر جانی میدهم


می بارد آن ابر بهار شب تا سحر از عشق تو

پس زین جهت خوابیدن از چشمم ، حرامی میدهم


دل داده ام بر درگه ت ای ضامن آهو رضا (ع)

از نفحه ی عطر حرم جان را مشامی میدهم


آقا به جان مادرت نظاره یی بر این گدا

تا در جهان بانگ رحیل زین خوش مرامی میدهم


حمید  خان محمدی



من از خرما به سلمان دادن این بیت فهمیدم...

کنار مضجع نورانی ات همواره مسکین است

که با اشک و فقان گوید، دلی دارم که غمگین است


علی موسی الرضا (ع) روحی فداک ، ای قبله ی حاجات

گره افتاده بر کارم ،  چه  اسماء تو شیرین است


به گرد شمع تو میگردم و می سوزم از عشقت

ندارم توشه ی راهی که هرچه بوده ننگین است


در احوالات خود بودم که آمد عالمی خاضع

دعا می کرد و من گفتم، خدایا این چه آیین  است


بنفشه در کلام او ملاحت در بیان او

بود رازی درون دل که این گام نخستین است


تو ای مسکین مزن دائم بر این طبل گرفتاری

به جان خود همی گویم که آن سر درون ، این است


(من از خرما به سلمان دادن این بیت فهمیدم

که بعد از چند صد سال عاشقی یک لحظه شیرین است)


حمید  خان محمدی


-بیت آخر از سروده های استاد عزیز سید رضا جعفری