غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

نشان عشق لیلی

کنم جان را فدایت عاقبت ای عشق پنهانی

که شیرین باشد آن دیدار، می دانم که می‌دانی 


چه خوش باشد اگر مجنون وصال لیلی اش بیند

طلوع صبح می آید پس از شب های طولانی


گذر افتد ز سوز دل سحرگاهان به کوی دوست

عجین شد قطره ی باران در آن دریای طوفانی


چه فخری می‌کند مجنون دیوانه اگر روزی

نشان عشق لیلی را زند بر روی پیشانی


نگاهم کاش افتد بر رخ زیبای دلدارم

زنم بوسه اگر بینم، بر آن سیمای نورانی


از آن لعل گوهر بارت بریز ای ساقی مستان

چشم هر دم می نابی از این احوال روحانی


نسیم تابش چشمت اگر افتد به روی من

بود خورشید روز افزونِ آن شب های ظلمانی


حمید  خان محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد