غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

دلم ز فصل بهارت هوای جانان کرد

دلم ز بوی خیالت هوای باران کرد

نگاه نافذ چشمت، مرا چه ویران کرد


کنار ساحل یادت نشسته بودم تا

هوای شرجی عشقت وزید و توفان کرد


چه شد نسیم جدایی دمید و رویت را

به پشت ابر سیاهی شبانه پنهان کرد


خوشا که یوسف مصری ز بی محلی ها

در آخر عشق زلیخا به لطف جبران کرد


اگر نشد که بنوشم شراب آغوشت 

 غم از دلم، همه شب یاد یار، درمان کرد


گذشت سوز زمستان نشد طلوع وصال

دلم ز فصل بهارت هوای جانان کرد


حمید خان محمدی