عشق تو جاری شده، چون رود، در رگ های من
دم به دم میگردد از دل، محو، این غم های من
صرف میشد بی جهت، اوقات عمرم روزو شب
تا که خورشید تو آمد از پسِ شب های من
بعد از آن روی تو شد آیینه ی وصف جمال
نوشم آن لعل لبت، ها این بود سودای من
ناز معشوق خریدن، نیست همسو با خرد
بزم عشق جای می است و این دل تنهای من
دلبرم با ناوک خود بر سرم منت نهاد
شاخه ی نیلوفری شد در شب یلدای من
غمزه هایت قطره قطره میچکد چون اشک چشم
پاره پاره کرده آن دریای تو، رویای من
حمید خان محمدی