غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

غرق نگاه

قلم به لوح قضا خورده تا غزل گل کرد...

...أنا العتیق...

ز تیر دهر چنان راه و رسم ما گم شد

جنون ز کار قضا غرق در تبسّم شد


کشیده تیغ جفا عقل مصطلح... انگار

دل شکسته ی مجنون پر از تلاطم شد


گمان خویش به بود از تجسُّدم میرفت

سرود نیستِ هستم سحر ترنُّم شد


من از بدایت عمرم هراس دارم چون

به انتهای سلوک از ازل تهاجم شد


أنا العتیق به سر دارد آن گناه محض

به یک نگاه رئوف... آخرش ترحُّم شد


شکسته روی من از سستی اراده ی سِیر

ز تیر عشق دل آکنده از تألم شد


نظر نما به دلم یا مسبب الاسباب

که بحر کثرت عمرم پر از تلاطم شد


حمید خان محمدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد