صد شکر، عمو... عمه... در این قافله دارم
چادر به سرم، ارث از این سلسله دارم
شب ها چه قشنگ است، عجب منزل و ماه یی
شَبتاب و ستاره، به نظر چلچله دارم
خندید پدر تا که زدم حرف برایش
شیرینم و از دست عمویم صله دارم
زیبایی مهتابِ شبِ کرببلا هیچ
اما ز خَس و خاک بیابان، گله دارم
بابا ته گودال، وَ ما هم تک و تنها
در پای خود انگار دو صد آبله دارم
بودم به کنارت همه دم، هست به یادت؟
حالا چقدر با سر تو فاصله دارم
حمید خان محمدی